به گزارش روابط عمومی کمیته ملی پارالمپیک، امروز چهارشنبه ۲۵ بهمن ماه و همزمان با خجسته سالروز میلاد حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز، عنایت اله بخارایی ملی پوش پیش کسوت و جانباز تیم پاراتیراندازی روایت هایی از دوران فعالیت خود در این رشته بازگو کرده است.
برای وطن
در تیراندازی وقتی میخواهند تازه واردها را به صبر دعوت کنند، درخت گردو را مثال میزنند. میگویند گاهی سی، چهل سال زمان لازم است تا این درخت به بار بنشیند. اما عنایتالله خان با یک عمر جانبازی خود صبر است. آنقدر که احتمالا درختهای گردوی زادگاهش اقلید هم شرمنده این قهرماناند.
امروز همزمان با میلاد مبارک حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز، جامجم با عنایتالله بخارایی دارنده دو نشان طلای بازیهای پارالمپیک آتلانتا و سیدنی به گفتوگو نشسته است.
خیلی بیتلکف از خوش میگوید: «روستاییام. متولد چهاردانگه، شهرستان رحمتآباد از توابع اقلید در شمال فارس. جانباز بازنشسته. در خانه با پسرم روزگار را میگذرانیم. خیلی بیرون نمیروم. اینجا منطقه سردسیر است. اقلید درخت گردو زیاد دارد. بهار و تابستانهای خنکی هم داریم.»
یک. از جانبازی
بچه کشاورز بود. تا پیش از سربازی سر زمین به پدر کمک میکرد. از نوجوانی کوه و کمر را مثل کف دستش میشناخت و قرقیطور از صخره و بلندی بالا میرفت. «بیستودو ماه در پلنو خرمشهر خدمت کرده بودم. خط نگهدار بودم. حدود ٢۵٠ متر با نیروهای عراقی فاصله داشتیم. کنار خاکریز ما مخزن آبی روی چهارپایهای بلند نصب بود. خیال کردند نیروهای دیدهبانی داخل مخزن داریم. خمپاره ١٠۶ عراقیها مخزن خالی را منفجر کرد و صلاة ظهر تیرماه ١٣۶٣ ترکش به نخاعام نشست. داغ شدم و دیگر چیزی نفهمیدم.
یک دفعه گفتند قطع نخاع! زندگی با ویلچر. گفتند تا وقتی زندهام راه نمیروم!... حدود دو سال طول کشید تا زخمها و مشکلات پس از مجروحیتم التیام پیدا کنند.
دو. فال و تماشا
معمولا جانبازان را در آسایشگاه جمع میکردند تا دوره نقاهتشان سپری شود. برنامههای مختلفی برای بهبود روحیه، پیشگیری از افسردگی و پذیرش شرایط داشتند. حوالی سال ۶۵، یک روز همه بچههای آسایشگاه را راهی مسابقه کردند، اما عنایتالله حال و حوصله نداشت.
«دوستم دعوت کرد من هم بروم. گفتم نه. اصرار کرد که بیا و فقط همراه ما باش. هم فال و هم تماشاست. رفتیم. من هم یک تفنگ بادی گرفتم، تفریحی تیر بزنم. اول شدم! از همه بهتر زدم. کمکم از رخوت و بیحوصلگی دور شدم و تیراندازی دریچهای تازه به سوی زندگی شد.»
سه. قول حاج محمود
عنایتالله کمکم در ایران بیرقیب میشود و طلاها را درو میکند. «قهرمان کشور شدم. به تیم ملی دعوتم کردند. سال ١٣٧٢ برای اولین بار به تورنمنت مجروحین جنگی انگلستان اعزام شدیم و اولین طلای برونمرزی پاراتیراندازی را در استوکمندویل کسب کردم. سال ١٣٧٣ در جهانی اتریش برنز تیمی گرفتیم و ورودی پارالمپیک آتلانتا ١٩٩۶ را به دست آوردیم. اولین حضور جهانی پاراتیراندازی کشورمان بود. به همین دلیل، ایران از سوی رییس فدراسیون جهانی مورد تمجید قرار گرفت.
حاج محمود خسرویوفا رییس فدراسیون بود و همانجا قول داد با ورودی کسب شده، به پارالمپیک برویم. او گفت در اولین اعزام از شما مدال نمیخواهیم. اگر همان رکورد تهران را در آتلانتا بزنید رضایتبخش است. این حرف استرس ما را کم کرد.
چهار. اولین طلای تیراندازی ایران
پیش از بازیهای ١٩٩۶ در تورنمت دارنمارک یک طلا کسب میکند و با روحیه راهی پارالمپیک زندگیاش میشود.«آقای آجورلو مربی ما بود. به او ویزا ندادند. بدون مربی رفتیم آتلانتا. هر روز عصر بعد از نماز جماعت در دهکده از مدالآوران تقدیر میکردند و به آنها پاداش داده میشد. شب پیش از مسابقه، بین نماز مغرب و عشاء از خدا خواستم فردا در همان محل یک مدال گردنم باشد و پاداش بگیرم.»
همه تیراندازها با تفنگهای بهروز و گازی در خط آتش پارالمپیک آتلانتا ١٩٩۶ به صف شدند الا بخارایی از ایران. برایش اسلحه جدید خریدند، بهترین نمرهها را میزد و حاضر نبود تفنگاش را با هیچ اسلحه دیگری عوض کند.
روز مسابقه با همان تفنگ چوبی بادی، شروع کرد به گلنگدن کشیدن. «در مقدماتی همان نمره ۶٠٠ تهران را در آتلانتا زدم. به فینال رفتم و در نهایت با رکوردشکنی قهرمان شدم. اولین طلای تاریخ تیراندازی ایران را به دست آوردم اما اصلا دوربینی همراهمان نبود که عکس یا فیلم بگیریم. هیچ تصویری از آن لحظات و سکو نداریم.
مسئولین هم تحت تأثیر قرار گرفته بودند و اشک میریختند. آقای خسرویوفا میگفت تصور نمیکردم مدال بگیری.»
بخارایی سال ١٩٩۶ اولین مدال طلای پارالمپیک خود را به موزه امام رضا (ع) هدیه کرد.
پنج. طلای سیدنی ٢٠٠٠
خبرنگار ژاپنی میپرسد: «میتوانی از عنوان قهرمانیات دفاع کنی؟» عنایتالله میگوید بله! تلاشم را میکنم. بچه مسلمانم و ائمه اطهار کمکم میکنند و روز بعد، به فینال سیدنی ٢٠٠٠ صعود میکند و باز هم گل میکارد. «گفتم یا فاطمه زهرا (س) کمک کن تیر خوبی بزنم. هر دهی که میزدم، دهِ خوب بود. ١٠.٨ و ١٠.٩ زیاد داشتم. در نهایت اول شدم. با همان تفنگ آتلانتا در سیدنی هم به قهرمانی رسیدم. خبرنگار ژاپنی پیش آمد. گفتم دیدید خدا کمک کرد. چشمهایش اشکآلود بود. پیشانیام را بوسید.»
عنایتالله بخارایی، سال ١٣٩٧، تفنگ و کت تیراندازی و دومین نشان طلای پارالمپیک خود را به موزه ورزش ایران اهدا کرد.
شش. دلتنگی
میگویم: مدالهای ارزشمندی را هدیه کردید.
میگوید: عنایتالله بخارایی اینطور زنده میماند.
میپرسم: دلتنگ ورزش نیستید؟
مکث میکند و میگوید: ها... باور میکنید؟ هنوز هم گاهی خواب اردوها و بچهها را میبینم. عکسهایی که برایم مانده را نگاه میکنم. خاطرات را ورق میزنم. دلم برای دیدار جانبازان تنگ است. چه میشود کرد؟ شصت سالهام. شرایط جسمیام دیگر اجازه نمیدهد. نمیتوانم. اما خیلی دلتنگم.
منبع: روزنامه جام جم